معنی درازنشست | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. متجاسر، متجاوز، متعدی، متغلب ۲. دستدراز ۳. آزمند، حریص، طماع

۱. تجاوز، تخطی، تعدی، تعرض، غلبه ۲. استیلا، تسلط، غلبه

تجاوز، تخطی، تعدی، درازدستی، دستاندازی، ستم، ظلم، عدول

تجاوز، تخلف، تعدی، درازدستی، دستاندازی، سرپیچی، عدول ≠ اطاعت، پیروی

۱. تعدی، جفا، جور، درازدستی، دستاندازی، ستم، ظلم، گردنکشی ۲. تعدی کردن، دستاندازی کردن، گردنکشی کردن ≠ مهر

۱. ستم کردن، ظلم کردن ≠ دادگری کردن ۲. تجاوز کردن، تخطی کردن ۳. تعرض کردن، درازدستی کردن

۱. اعتراض، پرخاش، تجاوز، تعدی، تهاجم، حمله، درازدستی، دستاندازی، شکایت، شکوه، عتاب، تخالف، هجوم ۲. روی برگردانیدن ۳. دستدرازی کردن