معنی خوش نما | واژه یاب

۱. سربلند کردن ۲. سر برداشتن ۳. بالا آمدن، طلوع کردن ۴. ظاهر شدن، نمایان شدن، خود رانشان دادن ۵. مرتفع شدن، بلند شدن ۶. برخاستن ۷. روییدن، سبز شدن، دمیدن ۸. بال

برجسته

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. سرآمد، عالی، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، متمایز، مشخص، ممتاز، مهم ۲. چشمگیر، نمایان ۳. برآمده، محدب ۴. پسندیده، خوب ۵. چالاک، چست

جمیل

فرهنگ مترادف و متضاد

آراسته، پریچهر، خوب، خوبرو، خوشنما، خوشآیند، خوشکل، خوشگل، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، قشنگ، ناز، نیکو، وجیه

بدنما

فرهنگ مترادف و متضاد

بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنمود، کریهالمنظر ≠ خوشنما، خوشترکیب، خوشمنظر

بدشکل

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بدترکیب، بدریخت، بیریخت، بدگل، بدترکیب، بدقواره، بیقواره، بدسیما، زشت، زشترو، کریهالمنظر ≠ خوشترکیب، خوشگل، وجیه ۲. بدنما ≠ خوشنما