معنی خوش‌نما | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

خودآرا، خودساز، خودستا، متظاهر

۱. تظاهر، تنافس، جلوهگری، خودستایی، ظاهرسازی، عرض اندام، نمایش، وانمود ۲. ظهور، بروز

۱. جلوهفروختن، جلوهگری کردن ۲. تظاهر کردن ۳. عرض اندام کردن، خود را نشان دادن

خوشترکیب، خوشریخت، خوششکل، خوشقدوقامت، خوشقامت، خوشگل، خوشهیکل، متناسب ≠ بدقواره، بدهیکل، بداندام

۱. باانصاف، منصف ≠ بیانصاف ۲. دادگر، عادل ≠ ظالم، بیدادگر

بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنمود، کریهالمنظر ≠ خوشنما، خوشترکیب، خوشمنظر

آراسته، پریچهر، خوب، خوبرو، خوشنما، خوشآیند، خوشکل، خوشگل، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، قشنگ، ناز، نیکو، وجیه

۱. بدترکیب، بدریخت، بیریخت، بدگل، بدترکیب، بدقواره، بیقواره، بدسیما، زشت، زشترو، کریهالمنظر ≠ خوشترکیب، خوشگل، وجیه ۲. بدنما ≠ خوشنما

۱. بدمنظر، زشت، زشترو، کریه، کریهالمنظر ≠ خوشلقا، خوشمنظر، زیبا ۲. بدترکیب، بدشکل، بدگل ≠ خوشنما، خوشگل

بدترکیب، بدگل، بدنما، بدلقا، زشت، زشترو، کریه ≠ خوشمنظر، خوشلقا، مهلقا، خوشنما، خوبرو، قشنگ، زیبا، وجیه، وجیهمنظر