خوشبو، خوشبوفرهنگ مترادف و متضادبویا، دماغپرور، شمیم، طیب، عنبرشمیم، شمیمناک، عاطر، عطرآگین، عطرآلود، عطرآمیز، معطر ≠ بدبو
خوش کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن، معالجه کردن ۲. شاد کردن، شادمان کردن ۳. دلپذیر ساختن، مطبوع کردن ۴. معطر کردن، خوشبو ساختن