معنی خردشی | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. زخمسطحی، جراحت سطحی ۲. اثر خراش

۱. خراش دادن، زخم کردن، مجروح ساختن، مجروح کردن ۲. تراشیدن، زدودن، ستردن، محو کردن ۳. خاریدن ۴. خدشهدار کردن، مخدوش کردن

۱. خدشهدار، مخدوش ≠ سالم، بیعیب ۲. زخم ۳. تراشیده

خردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا ≠ جهالتپیشه، سفیه، کانا

۱. قهوهایمتمایلبهزرد ۲. ازجنس خردل

خروشیدن، نعره زدن، فریاد کردن، بانگبرآوردن ≠ سکوت کردن

بچگی، خردی، صباوت، صغر، طفولیت، کودکی ≠ کهولت

خردسالی، خردی، کمسالی، کوچکی، کودکی ≠ کبر

۱. خروشیدن، فریادکشیدن ۲. غلتیدن ۳. دورشدن، گریختن

خدشهدار، خراشیده، معیوب، دستخورده ≠ بیعیب، سالم