حاکمفرهنگ مترادف و متضاد۱. آمر، داور، دیان، سائس، صاحباختیار، عامل ۲. ساتراب، شهربان، استاندار، امیر، پیشوا، حکمران، شاه، فرماندار، فرمانروا، والی ۳. برنده، حقدار ≠ محکوم ۴. چیره، مسلط
حاکم شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. فرمان رواگشتن، والی شدن، حکمران شدن ۲. غالب شدن، چیره شدن، مسلط گشتن، ۳. مستولی شدن، فراگرفتن، حکمفرما شدن ۴. حق خود را گرفتن، برنده شدن
گویافرهنگ مترادف و متضاد۱. سخنگو، قایل، ناطق ۲. روشن، شیوا، صریح، واضح ۳. انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثلاینکه، محتملاً ۴. حاکی، مشعر، ≠ الکن، لال