معنی جر | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

۱. اوقاتتلخی، عصبانیت، لج ۲. پاره، دریدگی ۳. بهانه، دبه

جدال، دعوا، کشمکش ≠ صلح

بیباکی، بیپروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه

باجربزه، باعرضه، پردل، دلیر، شجاع ≠ ترسو، جبون

۱. جریحه، ریش، زخم، قرحه ۲. چرک، ریم ۳. صدمه

۱. روزنامهها، مطبوعات ۲. دفاتر، دفترها ۳. نیزهها

اگزما، سودا، گر، گری

جرب، حکه، سودا، گری

جریمه، جزا، عذاب، عقوبت، مکافات، نقمت ≠ پاداش

جردادن، دریدن، شکافتن، قطع کردن، گسستن، گسیختن

بیباکی، بیپروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه

۱. جریحه، ریش، زخم، قرحه ۲. چرک، ریم ۳. صدمه