تعطیلفرهنگ مترادف و متضاد۱. انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه ۲. روز بیکاری ۳. بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن
متوقف شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایستادن، از حرکت باز ماندن، پارک شدن، راکد ماندن ۲. تعطیل شدن ۳. دچار وقفه شدن
معطل ماندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرگردان ماندن، بلاتکیف شدن ۲. منتظر ماندن، منتظر شدن ۳. تعطیل شدن، متوقف شدن ۴. بیاستفاده ماندن، بیمصرف ماندن ۵. عاطلماندن، بیکار ماندن ۶. خالی شدن، متروک شد
خوابیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا کردن، لالائی کردن، ≠ بیدار شدن ۲. دراز کشیدن ۳. تعطیلشدن، راکد شدن، متوقف گشتن(کار، فعالیت) ۴. کاهش یافتن، فرونشست