معنی تصاویر | واژه یاب

همه دیکشنری مترادف طیفی آزاد

جست‌وجوی دقیق

تصاویر

فرهنگ مترادف و متضاد

پرترهها، تصویرها، تمثالها، شمایلها، صورتها، عکسها، نقشها

جست‌وجوی مشابه

تصویر

فرهنگ مترادف و متضاد

پرتره، ترسیم، تمثال، تندیس، شکل، شمایل، صورت، عکس، نقش، نگار

تاثیر

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. اثر، اثربخشی، اثرگذاری ۲. واکنش، فعلوانفعال ۳. افاقه، نتیجه ۴. اعتبار، اهمیت، نفوذ رسوخ، قدرت، گیرایی، ۵. اثر کردن، اثر گذاشتن ۶. نفوذ کردن ۷. کاراشدن، کارگر

تاثیر کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. اثر کردن، اثر گذاشتن، موثر افتادن، موثر واقع شدن ≠ تاثیر پذیرفتن ۲. کارگر شدن، نفوذ کردن

جست‌وجوی متن

پرتره

فرهنگ مترادف و متضاد

تصویر، تمثال، شمایل، صورت، عکس، نقش

چهرهپرداز

فرهنگ مترادف و متضاد

تصویرگر، چهرهنگار، رسام، صورتگر، نقاش، نقشبند، نگارگر، مصور

چهرهنگار

فرهنگ مترادف و متضاد

تصویرگر، چهرهپرداز، رسام، صورتگر، نقاش، نگارگر، مصور

رسام

فرهنگ مترادف و متضاد

تصویرگر، صورتگر، نقاش، نقشبند، نگارگر

صورتگری

فرهنگ مترادف و متضاد

تصویرسازی، تصویرگری، چهرهنگاری، نقاشی، نگارگری