معنی تشخص | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

۱. امتیاز، اعتبار، بزرگمنشی، تعین، جاهوجلال، شخصیت، شوکت ۲. شخصیتبخشی ۳. شخصانکاری

۱. استادی، چیرگی، مهارت ۲. اختصاص، ویژگی ۳. خبرگی، کاردانی، کارشناسی

۱. اختصاص، خاص، خصوصیت، مختص ۲. اختصاص دادن ۳. خاص کردن، مختص کردن، ویژه گردانیدن ≠ تعمیم

اختصاصدادن، ویژه گردانیدن

۱. امتیاز، بازشناخت، بازشناسی، تعیین، تفکیک، تمییز، درک، فهم ۲. بازشناختن، تمیز دادن

۱. بازشناختن، شناختن ۲. بازشناسی کردن، شناسایی کردن ۳. تمیز دادن ۴. تعیین ماهیت کردن، پی بردن

اعتبار، تشخص، حیثیت، شخصیت، نفوذ

۱. تشخص، تمکن ۲. بزرگی ۳. امتیاز ۴. نگرش ۵. بهچشم دیدن ۶. تشخص یافتن، تمکن یافتن

احتشام، تشخص، تعین، جلال، حشمت، شکوه، فر

بزرگی، تشخص، جاه، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا

۱. برآمدگی، تحدب ۲. بلندی ۳. امتیاز، برتری، تشخص، تمایز ۴. عمدگی، اهمیت