معنی تجمش | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

۱. عشقورزی، مغازله ۲. لاس، ملاعبه ۳. عشق ورزیدن، مغازله کردن ۴. بازی کردن

۱. انجماد، یخزدگی ۲. جمود ≠ تبخیر

انجمن کردن، جمعشدن، گرد آمدن ≠ پراکندگی، تفرق

۱. تشریفات، تکلف، جاهوجلال، دبدبه، دستگاه، شکوه، طمطراق، طنطنه ۲. آراستن، زینت یافتن

تجملگرا، تجملطلب

تجملگرایی، تجملطلبی

تجمش، عشقبازی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی

تجمش، عشقبازی، عشقورزی، معاشقه، ملاعبه، مهرورزی

۱. تجمش، عشقورزی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی ۲. شهوترانی، لاسیدن

۱. تجمش، عشقبازی، عشقورزی، معاشقت، مغازله، ملاعبه، مهرورزی ۲. عشقبازی کردن، مهر ورزیدن

بازی، تجمش، شوخی، عشقبازی، لودگی