تجربه کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آزمودن، آزمایش کردن، امتحان کردن ۲. محکزدن، سنجیدن ۳. آموختن، یاد گرفتن
تجربهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک ۲. آزمودگی، خبرت، خبرگی ۳. آزمودن ۴. آزمایش کردن
چشیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوردن، مزه کردن، مزیدن ۲. ذوق ۳. چشش ۴. آزمودن، تجربه کردن ۵. احساس کردن، درک کردن، دریافتن، لمس کردن
تجربهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک ۲. آزمودگی، خبرت، خبرگی ۳. آزمودن ۴. آزمایش کردن
خبرگیفرهنگ مترادف و متضاداستادی، اهلیت، بصیرت، تجربه، تسلط، حذاقت، زبردستی، کارشناسی، مهارت ≠ ناآزمودگی