بازماندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقبماندن، واپس ماندن ۲. ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن ۳. خسته شدن، کوفته شدن ۴. بهجا گذاشتن، به جای ماندن، پ
بازماندهفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهجامانده، بقیه، پسمانده، مانده ۲. دنبالمانده، عقبمانده، واپسمانده ۳. به هدف نرسیده ۴. خسته، درمانده، کوفته ۵. وارث ۶. خلف، خویش، قوم
بینظیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیرقیب، بیمانند، بیهمال، بیهمتا، بیمثل، بیمثال، بیهمانند، عدیمالنظیر، فرد، فرید ۲. تک ۳. تکتاز، رقابتناپذیر