بو بردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. استنباط کردن، اطلاع حاصل کردن، پی بردن، خبردار شدن، حس کردن، در یافتن، فهمیدن، متوجه شدن، مطلعشدن، ملتفت شدن ۲. احساس کردن ۳. استشمام کردن ۴. بو خوردن
بومفرهنگ مترادف و متضاد۱. بوف، جغد، کنگر، کوف ۲. زمین، سرزمین، قلمرو، ناحیه ۳. زمینه، متن ۴. تابلو ۵. جا، ماوا، مقام، مکان ۶. سرشت، طبیعت، طینت، فطرت، نهاد
کلکفرهنگ مترادف و متضاد۱. جهاز، زورق، قایق، کرجی ۲. حقه، حقهبازی، گول ۳. حقهباز، نیرنگباز ۴. بوف، بوم، جغد ۵. غوزه ۶. شوم، نامیمون، نامبارک ۷. آدر، نشتر، نیشتر ۸. پیزر ۹. دردسر، صداع