معنی به رحم آمدن

جست‌وجوی مشابه

مریخ

جفاکار، جورپیشه، سخت دل، سنگدل، خونریز، ستمکار، ستمگر، سفاک، سنگدل، شقی، ظالم، قسی، قسیالقلب ≠ رحیم، رئوف

۱. به سمت، به سوی، به طرف، به مقصد ۲. برای، به قصد، به منظور ۳. با، بوسیله ۴. سوگند به، قسم به

۱. خوب، نیکو، نیک ۲. بهی، سفرجل ≠ بد

۱. ایستادن، برخاستن، بلند شدن ≠ نشستن ۲. شورش کردن، شوریدن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن ≠ تسلیمبودن ۳. انقلاب کردن، قیام کردن، نهضت کردن ≠ تسلیم شدن

۱. بخشایش ۲. دلسوزی، رحم، رقت ۳. شفقت، عطوفت، مهرورزی ۴. بخشودن، بهرحم آمدن، رحم کردن ≠ قساوت

۱. به دام انداختن، شکار کردن، صید کردن ۲. رام کردن (جنسمخالف)

۱. سنتشدن، رسم شدن، عادت شدن ۲. پیشینه شدن، به جا ماندن، اثر به جا گذاشتن

۱. تسخیر شدن، به تصرف درآمدن ۲. فرمانبردارشدن، مطیع شدن، رام شدن

بیرحم، بیمحبت، سنگدل، ظالم، نامشفق، نامهربان ≠ شفیق، مهربان