بهفرهنگ مترادف و متضاد۱. به سمت، به سوی، به طرف، به مقصد ۲. برای، به قصد، به منظور ۳. با، بوسیله ۴. سوگند به، قسم به
به پا خاستنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایستادن، برخاستن، بلند شدن ≠ نشستن ۲. شورش کردن، شوریدن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن ≠ تسلیمبودن ۳. انقلاب کردن، قیام کردن، نهضت کردن ≠ تسلیم شدن
مجال یافتنفرهنگ مترادف و متضادفرصت کردن، فرصت به دست آوردن، وقت کردن، موقعیت به چنگ آوردن، امکان یافتن
تحصیل کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اکتساب کردن، به دست آوردن، حاصل کردن، کسب کردن ۲. درآوردن، عایدی داشتن، مداخلداشتن، درآمد داشتن ۳. دانش اندوختن، درسخواندن ۴. سواد آموختن، سواددار شدن
باختنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازدست دادن، تلف کردن، هدر دادن ≠ به دست آوردن ۲. شکستخوردن، مغلوب شدن ≠ پیروز شدن، بردن، برنده شدن ۳. ورزیدن ۴. بازی کردن ۵. سرگرم شدن، مشغول شدن
باز یافتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دوباره پیدا کردن، پیدا کردن، دوباره به دست آوردن، دوبارهیافتن ≠ گم کردن، از دست دادن ۲. استحصال کردن ۳. بازیابی کردن ۴. درک کردن، فهمیدن
حصولفرهنگ مترادف و متضاد۱. تامین، تحصیل، کسب، وصول ۲. دستیابی، نیل ۳. پیدایش، ظهور، وقوع ۴. ایجاد، تکوین ۵. حاصل شدن ۶. حاصل کردن، به دست آوردن