بدمنظرفرهنگ مترادف و متضادبدترکیب، بدگل، بدنما، بدلقا، زشت، زشترو، کریه ≠ خوشمنظر، خوشلقا، مهلقا، خوشنما، خوبرو، قشنگ، زیبا، وجیه، وجیهمنظر
برمنشی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خودستایی کردن، خودپسندی کردن ۲. مغرورشدن، تکبر ورزیدن، افاده کردن، تفرعن فروختن
خر کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. فریفتن، گولزدن ۲. خام کردن ۳. شیرینزبانی کردن، مداهنه کردن، چاپلوسی کردن، تملق گفتن (بهمنظور سوءاستفاده یا فریفتن)
بهرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بخش، بهره، حصه، حظ، سهم، قسمت، نصیب ۲. برای، بهجهت، بهخاطر، بهمنظور ۳. پاره، جزء