معنی برهان | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

بینه، حجت، دلیل، فرنود

دلیلآوردن، استدلال کردن، حجت آوردن

برا، برنده، تیز ≠ کند

۱. دید زدن، نگریستن ۲. برآورد، تخمین، سنجش ۳. سرنگونساز، کودتاچی، کودتاگر

۱. دید زدن، دیدن، ورانداز کردن ۲. نگاه سطحی کردن، نگاه کردن ۳. برآورد کردن، تخمین زدن، سنجیدن

۱. کودتا ۲. برافکنی، حکومتستیزی ۳. سرنگونی ۴. سرنگونسازی ۵. نابودی

برهان، حجت، دلیل، محاجه

برهان، حجت، دلیل، فرنود، منطق

برهان، بینه

ادله، برهانها، بینات، حجتها، حجج، دلایل، دلیلها، فرنودها

۱. استدلال، برهان، بینه، دلیل ۲. سند، مدرک ۳. انگیزه، سبب، موجب ۴. حکم، فتوا ۵. پیشوا، رهبر، زعیم، هادی