معنی برق | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

۱. آذرخش، صاعقه ۲. الکتریسیته، کهربا ۳. بارقه، جرقه ۴. الکتریک ۵. تلالو، جلا ۶. درخشش، درخشندگی ۷. سریع، باسرعت، برقآسا

درخشیدن، متلالو شدن، تلالو داشتن

بهسرعت، تند، سریع برقی، ≠ کند، بهتانی

۱. استوار، پابرجا، پایدار، ثابت ≠ ناپایدار، نااستوار ۲. جاوید، مدام ≠ زودگذر ۳. مستقر ۴. معین، مقرر

۱. ایجادشدن ۲. برپا شدن، دایر شدن

۱. ایجاد کردن، به وجود آوردن ۲. برپا کردن، دایر کردن ۳. تعیین کردن، معین کردن

برق، کهربا

برق، کهربا

برق، درخش، صاعقه ≠ رعد

برق، پرتو، پرتوافکنی، تلالو، جلا، درخشندگی، روشنی، فروغ

الکتریسین، برقی، تعمیرکار برق