معنی بخیه زنی تزیینی (خیاطی)

جست‌وجوی مشابه

درز، شلال، کوک، دوخت

۱. بخیه کردن، دوختن، درز گرفتن، شلال کردن، کوک زدن ۲. الحام کردن

۱. اخته، خایهکشیده، خواجه ۲. پرواری، چاق، فربه

۱. تنگچشم، تنگنظر، خسیس، سیهکاسه، لئیم، ممسک، ناخنخشک، نظرتنگ ۲. پست، ناکس ≠ سخی، کریم، نظربلند

بیابان، صحرا، وادی

۱. بخیه کردن، دوختن، درز گرفتن، شلال کردن، کوک زدن ۲. الحام کردن

۱. منظم، میزان ۲. بخیه ۳. انتیم، سازگار ۴. روبهراه، روشن ۵. تحریک، خشمگین، عصبی، غضبناک ۶. گنبد ۷. کوکنار ۸. کاهو ۹. آبی، کبود

بخیل، خسیس، مادی، مالپرست، ممسک

بقیه، تفاله، تهمانده، درد، مابقی

بخیل، تنگچشم، خسیس، دون، کمهمت، کوتهبین، کوتهنظر، ممسک، نظرتنگ ≠ بلندنظر