بازماندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقبماندن، واپس ماندن ۲. ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن ۳. خسته شدن، کوفته شدن ۴. بهجا گذاشتن، به جای ماندن، پ
باریدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. باران آمدن ۲. برفآمدن، تگرگ آمدن ۳. سرازیر شدن ۴. ریختن، فرو ریختن ≠ باراندن