بازماندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقبماندن، واپس ماندن ۲. ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن ۳. خسته شدن، کوفته شدن ۴. بهجا گذاشتن، به جای ماندن، پ
بازماندهفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهجامانده، بقیه، پسمانده، مانده ۲. دنبالمانده، عقبمانده، واپسمانده ۳. به هدف نرسیده ۴. خسته، درمانده، کوفته ۵. وارث ۶. خلف، خویش، قوم
باایمانفرهنگ مترادف و متضادایماندار، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، متدین، متقی، مومن، معتقد ≠ بیایمان، کافر
باقیمانده، باقیماندهفرهنگ مترادف و متضادالباقی، بازمانده، باقی، به جای مانده، بقایا، بقیه، پسمانده، تتمه، مابقی، مازاد، مانده
بقیهفرهنگ مترادف و متضاد۱. بازمانده، باقیمانده، باقی، بقایا، بقیت، تتمه ۲. ادامه، دنباله ۳. مابهالتفاوت، مانده