معنی انداختن | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. نوشیدن، آشامیدن، سر کشیدن، بالا رفتن ۲. خوردن، بالاکشیدن ۳. به سوی بالا بردن

سقطجنین کردن

مردن، فوت کردن، جان دادن

نگاه کردن، نگریستن، نظر افکندن، دید زدن، چشمگرداندن

شایعهپردازی کردن، شایعهسازی کردن، شایعه ساختن، شایع کردن

بهزندان انداختن، توقیف کردن، حبس کردن، زندانی کردن ≠ آزاد کردن

۱. سفره چیدن، سفره پهن کردن، سفره گستردن، چیدن غذا (درسفره) ۲. مراسم نذر و نیاز برپا کردن، سفره نذری انداختن

بهتاخیر انداختن، عقب انداختن، به تعویق انداختن

بچه درست کردن، زاییدن، بچه راه انداختن، زادوولد کردن، بچه آوردن

قشقرق راه انداختن، جنجال و هیاهو کردن