معنی الم – | واژه یاب

جست‌وجوی مشابه

۱. داء، دردمندی، درد ۲. تعب، رنج

۱. اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل ۲. احمر، سرخ، قرمز ۳. پری، جن، زائوترسان ۴. سراب

ابکم، بکم، بیزبان، کندزبان، گنگ، لال

بیجهت، بیخود، بیسبب، بیهوده، دروغکی

اکنون، الان، اینزمان، اینک، حال، حالیا

الم، بیماری، درد، رنج، رنجوری، مرض، ناخوشی ≠ تندرستی، سلامت

الم، بیماری، تالم، داء، رنج، ، سوز، سوزش، عارضه، کسالت، مرض، ناخوشی، وجع

التذاذ، حظ، خوشی، کیف، نعیم ≠ الم

۱. الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی ۲. آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن

۱. الم، تاب، درد ۲. شور وهیجان همگانی