معنی آماده | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

۱. آراسته، بسیجیده، پرداخته، تامین، تهیه، حاضر، روبراه، ساخته، فراهم، مجهز، مرتب، مهیا ۲. چالاک، سازمند، مستعد ≠ نامهیا

بسیجیدن، تجهیز، تعبیه، تمهید، مهیاسازی

آهنگ، پشتکار، تصمیم، خواست، عزم، غرض، قصد، مشیت، میل

بازگردانی، بازگشت، تکرار، جبران، عودت، واپس

۱. باد، پز، تبختر، تفرعن، تکبر، خودبینی، فیس، منی، نخوت ۲. بهرهدهی، سودرسانی

آزاد، حر، رها، شریف، فارغ، فتا، مختار، وارسته ≠ بنده، عبد

آماده، بانظم، بسامان، جمیل، متحلی، مرتب، مزین، منتظم، منظم، نیکو

آماده، حاضر، مهیا، بسته میان

آماده کردن، مهیا کردن، تامین کردن، تمهید کردن، تهیه کردن، فراهم ساختن، تهیه دیدن، فراهم آوردن، مهیا ساختن

آماده کردن، حاضر کردن، فراهم کردن، مهیا کردن

آماده، حاضر به خدمت، حاضررکاب، مهیا، گوشبهفرمان