stabilisingدیکشنری انگلیسی به فارسیثبات دادن، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
stabilizingدیکشنری انگلیسی به فارسیثبات دادن، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
sterilisingدیکشنری انگلیسی به فارسیاستریل کردن، سترون کردن، عقیم کردن، نازا و عشوه، بی بار یا بی حاصل کردن