SEALدیکشنری انگلیسی به فارسیمهر، خاتم، نشان، سوگند ملایم، خوک ابی، گوساله ماهی، تضمین، بستن، مهر و موم کردن، مهر زدن، مهر کردن، محکم چسباندن، صحه گذاشتن، درزگیری کردن، بتونه کاری کردن
نشاندیکشنری فارسی به انگلیسیcast, coat of arms, colors, decoration, denotation, distinction, earmark, emblem, gesture, impression, index, indication, indicative, insignia, Mark, medal, not