proveدیکشنری انگلیسی به فارسیثابت كردن، ثابت کردن، اثبات کردن، عیار گرفتن، در امدن، نمونه گرفتن، محک زدن
provesدیکشنری انگلیسی به فارسیثابت می کند، ثابت کردن، اثبات کردن، عیار گرفتن، در امدن، نمونه گرفتن، محک زدن
probeدیکشنری انگلیسی به فارسیپروب، کاوشگر، کاوش، تحقیق، رسیدگی، میله، میله استحکام، جستجو، اکتشاف جدید، سنبه جراحی، مسبار، کاوش کردن، تفحص کردن، غور وبررسی کردن