establishesدیکشنری انگلیسی به فارسیایجاد می کند، برقرار کردن، ساختن، دایر کردن، تاسیس کردن، مقرر داشتن، بناء نهادن، تصدیق کردن، معین کردن، فراهم کردن، بر پا کردن، تصفیه کردن، کسی را به مقامی گمار
معتبردیکشنری فارسی به انگلیسیauthentic, authorized, effectual, faithful, genuine, magisterial, reliable, reputable, standard, standing, valid, well-established