disturbingدیکشنری انگلیسی به فارسیمزاحم، بر هم زدن، مختل کردن، مشوش کردن، مزاحم شدن، بهم زدن، اشفتن، مضطرب ساختن، پریشان کردن
distortingدیکشنری انگلیسی به فارسیتحریف، تحریف کردن، کج کردن، از شکل طبیعی انداختن، پیچاندن، ناهموار کردن، بر گرداندن