bumpدیکشنری انگلیسی به فارسیدست انداز، ضربت، دست انداز جاده، تکان سخت، تکان ناگهانی، بر امدگی، ضربت حاصله دراثر تکان سخت، ضربت زدن
برخورددیکشنری فارسی به انگلیسیbump, clash, conflict, crisscross, encounter, friction, impact, incident, jostle, smash, stroke, tangle