breakدیکشنری انگلیسی به فارسیزنگ تفريح، شکست، وقفه، شکاف، تنفس، شکستگی، تفریح، فرصت، مهلت، فرجه، انقصال، بادخور، شکستن، نقض کردن، از هم باز کردن، فتق داشتن، مکی کردن
برابردیکشنری فارسی به انگلیسیabreast, break-even, co-ordinate, coequally, coordinate, homo-, equal, equi-, equivalent, horizontal, identical, iso-, level, match , peer, quid pro quo, quits,