appliedدیکشنری انگلیسی به فارسیکاربردی، عملی، کابردی، کاربسته، بکاربرده، وضع معموله، برای هدف معین بکار رفته
عملیدیکشنری فارسی به انگلیسیapplied, feasible, functional, operable, practicable, practical, utilitarian, viable, workable, working