agglomerateدیکشنری انگلیسی به فارسیآگلومرا، جوش اتشفشانی، متراکم شدن، گرد کردن، جمع کردن، انباشتن، گرد امدن
agglomeratesدیکشنری انگلیسی به فارسیagglomerates، جوش اتشفشانی، متراکم شدن، گرد کردن، جمع کردن، انباشتن، گرد امدن
agglomeratingدیکشنری انگلیسی به فارسیagglomerating، متراکم شدن، گرد کردن، جمع کردن، انباشتن، گرد امدن