1009 مدخل
acting, enactment, game, play, sport
basic
performance
lead
ballgame
خرد شده، دختر بازی کردن
بازی شطرنج
بازی ها، دلخوش، شاد، زنده روح
بازی کردن، اطمینان دادن به، تاکید کردن
بازی کردن