actedدیکشنری انگلیسی به فارسیعمل کرد، عمل کردن، رفتار کردن، کنش کردن، کار کردن، جان دادن، روح دادن، اثر کردن، بازی کردن، نمایش دادن، بر انگیختن
Actsدیکشنری انگلیسی به فارسیاعمال، عمل، فعل، کنش، کار، سند، کردار، حقیقت، رساله، فرمان قانون، تصویب نامه، اعلامیه، پردهءنمایش، امر مسلم، عمل کردن، رفتار کردن، کنش کردن، کار کردن، جان دادن،
gameدیکشنری انگلیسی به فارسیبازی، مسابقه، شکار، سرگرمی، شوخی، جانور شکاری، یک دور بازی، مسابقه های ورزشی، تفریح کردن، دست انداختن، سرحال