do upدیکشنری انگلیسی به فارسیانجام دهید، انجام دادن، اماده استفاده کردن، شروع بکار کردن، لخت شدن، مرمت کردن
freezeدیکشنری انگلیسی به فارسییخ زدگی، افسردگی، ثابت کردن، منجمد شدن، یخ بستن، فلج کردن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن
frozeدیکشنری انگلیسی به فارسیمسدود شده، ثابت کردن، منجمد شدن، یخ بستن، فلج کردن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن
freezingدیکشنری انگلیسی به فارسیانجماد، ثابت کردن، منجمد شدن، یخ بستن، فلج کردن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن