یاردیکشنری فارسی به انگلیسیally, companion, company, comrade, darling, lover, friend, friendly, helpmate, love, sweetheart, teammate
gillsدیکشنری انگلیسی به فارسیقارچ ها، دلبر، دختر، دختربچه، گوشت ماهی، دوشیزه، یار، پیمانهای برای شراب، دلارام، دختر جوان، ابجو، تمیز کردن، استطاله زیر گلوی مرغ، نوعی نان شیرینی بشکل قلب