attendدیکشنری انگلیسی به فارسیمراجعه كردن، حضور داشتن، رسیدگی کردن، توجه کردن، مواظبت کردن، گوش کردن، در ملازمت کسی بودن، همراه بودن، در پی چیزی بودن، از دنبال امدن، انتظار کشیدن، انتظار داش
attendsدیکشنری انگلیسی به فارسیشرکت می کند، حضور داشتن، رسیدگی کردن، توجه کردن، مواظبت کردن، گوش کردن، در ملازمت کسی بودن، همراه بودن، در پی چیزی بودن، از دنبال امدن، انتظار کشیدن، انتظار داش
pitدیکشنری انگلیسی به فارسیگودال، چاله، حفره، چاه، چال، خندق، مغاک، سیاه چال، هسته البالو و گیلاس و غیره، چال دار کردن، به رقابت وا داشتن، هسته میوه را دراوردن، در گود مبارزه قرار دادن