soundingدیکشنری انگلیسی به فارسیصدایی، صدا کردن، زدن، نواختن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، گمانه زدن، بصدا در اوردن، سر و گوش آب دادن
soundedدیکشنری انگلیسی به فارسیصدای، صدا کردن، زدن، نواختن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، گمانه زدن، بصدا در اوردن، سر و گوش آب دادن
soundدیکشنری انگلیسی به فارسیصدا، صوت، درست، اوا، بانگ، صدا کردن، زدن، نواختن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، گمانه زدن، بصدا در اوردن، سر و گوش آب دادن، بطو
soundsدیکشنری انگلیسی به فارسیصدا، صوت، درست، اوا، بانگ، صدا کردن، زدن، نواختن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، گمانه زدن، بصدا در اوردن، سر و گوش آب دادن
pitدیکشنری انگلیسی به فارسیگودال، چاله، حفره، چاه، چال، خندق، مغاک، سیاه چال، هسته البالو و گیلاس و غیره، چال دار کردن، به رقابت وا داشتن، هسته میوه را دراوردن، در گود مبارزه قرار دادن