eyesدیکشنری انگلیسی به فارسیچشم ها، چشم، بینایی، دیده، عین، کاراگاه، باجه، دهانه، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی، دیدن، نگاه کردن، پاییدن
liltsدیکشنری انگلیسی به فارسیگره، اهنگ، اهنگ موزون، شعر نشاط انگیز خواندن، باسبکروحی حرکت کردن، اهنگ خوش نوا و موزون خواندن
nodsدیکشنری انگلیسی به فارسیگره می زند، تکان سر، تکان دادن سر بعلامت توافق، با سر اشاره کردن، سرتکان دادن