panelدیکشنری انگلیسی به فارسیپانل، تابلو، هیئت، قطعه، تشک، صفحه هيئت، قاب سقف، قاب عکس، نقاشی بروی تخته، نقوش حاشیه دار کتاب، اعضای هيئت منصفه، قطعه مستطیلی شکل، عرق گیر، قاب گذاردن، حاشیه
establishesدیکشنری انگلیسی به فارسیایجاد می کند، برقرار کردن، ساختن، دایر کردن، تاسیس کردن، مقرر داشتن، بناء نهادن، تصدیق کردن، معین کردن، فراهم کردن، بر پا کردن، تصفیه کردن، کسی را به مقامی گمار