گفتندیکشنری فارسی به انگلیسیadd, bid, compose, impart, observe, put, relate, remark, repeat, say, speak, state, tell, utter, utterance, vocalize, voice
intimateدیکشنری انگلیسی به فارسیصمیمی، محرم، مانوس، گفتن، مطلبی را رساندن، محرم ساختن، خودمانی، محبوب
informدیکشنری انگلیسی به فارسیآگاه کردن، اطلاع دادن، اگاه کردن، خبرچینی کردن، مطلبی را رساندن، اگاهی دادن، مستحضر داشتن، چغلی کردن، خبردادن از، خبر دادن، گفتن