گرفتهدیکشنری فارسی به انگلیسیairless, blue, close , cloudy, dark, dingy, dusty, fuzzy, gloomy, grave, gray, hazy, lackluster, leaden, low-spirited, muddy, murky, saturnine, sulky, tight
ignoresدیکشنری انگلیسی به فارسینادیده گرفته می شود، رد کردن، چشم پوشیدن، تجاهل کردن، نادیدهپنداشتن، بی اساس دانستن، برسمیت نشناختن، محل نگذاشتن
assumesدیکشنری انگلیسی به فارسیفرض می شود، گرفتن، بعهده گرفتن، فرض کردن، انگاشتن، بخود گرفتن، پنداشتن، تقبل کردن، بخود بستن، وانمود کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن
originatesدیکشنری انگلیسی به فارسیآغاز می شود، سرچشمه گرفتن، اغاز شدن یا کردن، موجب شدن، سر زدن، سرچشمه گرفتن - ناشی شدن