strayدیکشنری انگلیسی به فارسیمنحرف شدن، ولگرد، ولگردی، راه گذر، جانور بی صاحب، سرگردان بودن، اواره کردن، سرگردان شدن، گمراه شدن، سر گردان
passesدیکشنری انگلیسی به فارسیعبور می کند، عبور، گذر، گذرگاه، رد، راه، گدوک، جواز، پروانه، گذرنامه، بلیط، گردونه، معبر، قبول شدن، گذراندن، پاس دادن، رد شدن، گذشتن، عبور کردن، تصویب شدن، سپری
drainدیکشنری انگلیسی به فارسیزه کشی، ناو، زهکش فاضل آب، اب گذر، کشیدن، اب کشیدن از، زیر اب زدن، زه کشی کردن، زیر اب