bruisesدیکشنری انگلیسی به فارسیکبودی، ضرب، کبود شدگی، تباره، ضغطه، کوبیدن، کبود شدن، کبود کردن، زدن، کوفته شدن
bruiseدیکشنری انگلیسی به فارسیکبودی، ضرب، کبود شدگی، تباره، ضغطه، کوبیدن، کبود شدن، کبود کردن، زدن، کوفته شدن
narrowدیکشنری انگلیسی به فارسیباریک، کم پهنا، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن، محدود، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق
barsدیکشنری انگلیسی به فارسیکافه ها، بار، مانع، میله، شمش، تیر، خط، میکده، وکالت، میل، بار مشروب فروشی، دادگاه، نرده حائل، هيئت وکلاء، سالن مشروب فروشی، بند آب، جای ویژه زندانی در محکمه، م