controlsدیکشنری انگلیسی به فارسیکنترل ها، کنترل، بازرسی، کاربری، باز بینی، کنترل کردن، نظارت کردن، تنظیم کردن
throttlingدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار کردن، خفه کردن، گلو را فشردن، جلو را گرفتن، جریان بنزین را کنترل کردن
governدیکشنری انگلیسی به فارسیحکومت می کند، حکومت کردن، حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن، کنترل کردن