appliedدیکشنری انگلیسی به فارسیکاربردی، عملی، کابردی، کاربسته، بکاربرده، وضع معموله، برای هدف معین بکار رفته
piggybackدیکشنری انگلیسی به فارسیکمربندها، واگن مسطح، برپشت خود سوار کردن، کول کردن، پرپشت یاشانه سوار شدن، کول