کلکدیکشنری فارسی به انگلیسیbarge, cheat, deceit, dodge, hoax, imposition, pen, ploy, raft, ruse, scheme, sham, spoof, trick
unwindsدیکشنری انگلیسی به فارسیباز گردان، باز کردن از پیچ، باز کردن، بی کوک کردن، کوک چیزی را باز کردن
calkدیکشنری انگلیسی به فارسیکالک، بتونهگیری کردن، زیرپوش سازی کردن، درز گرفتن، مسدود کردن، اب بندی کردن، نعل زدن، کپیه کردن، بتونه کاری کردن، شکاف و سوراخ چیزی را گرفتن، با نعل یا لگد اسب
caulkingدیکشنری انگلیسی به فارسیکتک زدن، مسدود کردن، چرت زدن، نعل زدن، درز گرفتن، اب بندی کردن، بتونه کاری کردن، بتونهگیری کردن، زیرپوش سازی کردن، شکاف و سوراخ چیزی را گرفتن