کافیدیکشنری فارسی به انگلیسیadequate, all right, ample, due, comfortable, competent, enough, satisfactory, sufficient, working
shipدیکشنری انگلیسی به فارسیکشتی، سفینه، ناو، کشتی هوایی، جهاز، هواپیما، مرکوب، با کشتی حمل کردن، سوار کشتی شدن، فرستا دن